ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

مهربان خاله

دیشب گفتم که موقع خونه اومدنم ریحانه میگفت نرو، منم از اونجایی که بسیار بسیار مهربان تشریف دارم دلم طاقت نیاورد  و امشب دوباره کوله بارم رو بستمو راهیِ منزل مهربان خواهر شدم الان هم در جوار خواهر و شوهر خواهر و جیگرطلا هستم جای شما هم خالی جیگرم خیلی با آقاروباهه دوست شده و امشب میگفت لباسمو آقا روباهه تنم کنه. راستی امشب میخوام عکس محصولات باغچه حیاطمون رو براتون بگذارم. دل همتون آببببببببببببب این از زیتونمون که تو باغچه حیاطمون در میاد این از آلوچه کوهی که تو خونه ییلاقیمون در میاد خب حالا دلتون به اندازه کافی آب شد یا بازم بزارم؟؟؟؟؟   رفتم سر یخچال ...
31 شهريور 1391

مورچه خورون

فکر میکنین امروز دخترم چیکار کرد؟؟؟؟؟؟؟ کی میگه حلال زاده به داییش میره؟؟؟؟ جیگرم به خالش رفته امروز جیگرم دو تا مورچه رو سرامیکا دید سریع دولا شد و هر دوتا رو خورد البته به خاطر این کارش تنبیه شد.  بهش میگم برا چی مورچه ها رو خوردی؟  میگه این جا بود خوردم.  میگم خوب اون داشت میرفت خونش، تو هم وقتی داری میری خونت خوبه که آقا شیره بیاد بخورتت و بگه ریحانه اینجا بود خوردمش. همینجور نگام میکنه من مورچه ها رو میکشتم اونوقت جیگرم دُزش بالاتره اونا رو میخوره، کلاً مورچه ها از دست ما آسایش ندارن بعلهههه ما همچین فک و فامیلی هستیم ...
31 شهريور 1391

بابایی تولدت مبارک

سیلااااااااااااامممممممممم خوفین؟ خوشین؟ به من چه چیه؟ منتظرین تا از تولد بابایی بگم؟ دوست دارین ضد حال بزنمو نگم؟ بگم؟ نگم؟ بگم یا نگم؟؟؟؟ دیشب که گفتم مخ زنی جواب نداد و مامانی قصد کرد که کیک تولد بابایی رو خودش درست که.  منم صبح رفتم بازار و موز واسه داخل کیک خریدمو راهی خونه ریحانه جونم شدمو  وقتی رسیدم مامانی یه ردیف از کیک رو درست کرده بود و میخواست ردیف دوم رو درست کنه.  تند تند کیک رو آماده کردیمو با امکاناتی که داشتیم تزئینش کردیم که خدا رو شکر چیز خوبی از آب در اومد.  خورشت شام رو هم آماده کردیمو همه جا رو تمیز کردیم که اگه بابایی اومد نفهمه قضیه چیه. مامانی به مهموناشم زنگ زد و دع...
30 شهريور 1391

تب 38 درجه

دیروز دایی مهدی و زندایی اثاث کشی داشتن. غروب شروع کردن به بار زدن و انتقالشون به خونه جدید. من و بابایی ریحانه هم رفتیم کمک شب که بارها رو منتقل کردیم یه کم وسایلو جا به جا کردیمو همگی با هم رفتیم دنبال ریحانه و مامانی، مامانی میگفت ریحانه یهو تب کرده و تبش شده 38 ریحانه وقتی اومد تو ماشین اصلاً حال نداشت.  قبلاً همیشه کلی میخندید و جیغ جیغ میکرد اما دیشب فقط لبخند میزد. قیافش داد میزد که حال نداره واسه شام رفتیم خونه مادرجون. موقع شام هر چی به ریحان گفتیم بیا شام نیومد   رفت یه گوشه دراز کشید. پدرجون رفت پیشش کلی باهاش حرف زد و شوخی کرد اما اون همینطور دراز کشیده بود و حال نداشت. وسطای شام بو...
28 شهريور 1391

مشروح اخبار

با سلام خدمت خوانندگان عزیز این جانب خاله مرمر از شبکه خبریِ مرمری در خدمت شما عزیزان هستم ریحانه جیگر طلا دیروز به همراه جناب پدر و سرکار مادر به مطب دکتر مراجعه کرده  و دکتر تشخیص فرمودند که آقااااااااااااا جیگره ما گلوش چرکی شده از اینرو یه شیاف دیکلوفناک مرحمت فرمودند که در سه سوت تب جیگر رو پایین آورده و الان جیگر در سلامت به سر میبره. بنده هم امروز ظهر نقشه تلپ شدن رو طرح ریزی و در یک عملیات انتحاری عملی کردم.  الان هم در منزل جیگر کنگر خورده و لنگر انداختم جای دوستان سبز شب همگی با هم رفتیم نمایشگاه پاییزه و برای جیگرطلا دفتر نقاشی و مداد رنگی و چندتا چیز دیگه خریدیم که به ...
28 شهريور 1391

خرید برای تولد بابایی

بعد از ظهر من و مامانی و ریحانه جونی با هم رفتیم بازار. آخه فردا تولد بابایی ریحانه است. مامانی واسه شوهی خانشون یه ست کاپشن و شلوار ورزشی خریدن اوووووووووووووو کی میره این همه راهو.  حالا که چی مثلاً (حسود هم خودتی) منم که واسه اعلا حضرت صندل و عطر خریدم. جالب اینجاست عطر بابایی رو با اولین عطری که آقاهه معرفی کرد انتخاب کردیمو خریدیم. اما آقاهه گفت عطرتون اشانتیون داره. تازه اینجا بود که کارمون گره خورد حالا مگه میتونستیم انتخاب کنیم از هر بویی یه ایراد میگرفتیم.  اصل موضوع رو حل کرده بودیم اونوقت تو فرعش گیر کردیم بالاخره به پیشنهاد خود فروشنده یکی رو انتخاب کردیمو گرفتیم ...
28 شهريور 1391

خونه خاله حدیثه و باغ رز

دیروز ناهار ریحانه جونم همراه منو مامانی خونه خاله حدیثه دوره دعوت بود. امیرعلی هم بود دست خاله حدیثه درد نکنه کلی غذاهای خوشمزه واسمون درست کرد.     ریحانه هر وقت هر کدوم از وسایل طهورا رو بر میداشت طهورا دنبالش میدوید و میرفت وسیلشو میگرفت.  ریحانه هم که فهمیده بود اون به وسیله هاش حساسه هر وقت یه چیزی میگرفت میومد به طهورا نشون میداد. طهورا هم کلی جیغ جیغ میکرد و ریحانه بهش نمیداد. تا وقتی هم که میخواستیم بیایم این دوتا همینجور در حال لج بازی با هم بودن. طهورا خیلی قشنگ حرف میزنه مثلاً به سگ میگه گس، آشغال: آغاش، سیب: بیس. از ظهر تا ساعت 9 شب خونشون تلپ بودیمو کلی بهمون خوش گذشت. امشبم ...
23 شهريور 1391

ریحانه جونم سوم شده

واااااااااااایییییییی گیگیلی گیگیل  گیگیلی گیگیل  گیگیلی گیگیل  آخ جووووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننننننننن جیگرم برنده شده.  جیگرم مسابقه رو برنده شده. جیگرم سوم شده جیگره منه دیگه.  خاله فداش بشههههههههههههههه امشب از شانس بدم نتم از طرف شاتل قطع شده بود  و همین الان وصل شد.  وقتی داشتم وبلاگ ریحانه جونم رو وصل میکردم تو دلم گفتم کاش الان یه کامنت داشته باشم که بگه ریحانه برنده شده. وقتی باز شد دیدم هفتا کامنت دارم. یکی از اونا هم از طرف سارا جونم بود. وقتی دیدم نوشته ریحانه جون مبارک باشه سوم شدی از ذوق میخواستم جیغ بکشم. ...
22 شهريور 1391

دوست جدید ریحانه

امروز بنده در اتاقم نشسته بودمو به امور مملکتی می اندیشیدم  که آقا یهو گوشیم دینگگگگ از خودش صدا در کرد. کی بود کی نبود؟؟؟!!!!!!!! خاله اکرم بود که اس داد امشب بریم پارک . بنده هم به مامانی ریحانه پیغام رسوندمو قرار بر این شد که شب بعد از شام بریم پارک. شب هم طبق قرار همگی رفتیم پارکو کلی گفتیمو خندیدیم.  ریحانه هم که طبق معمول هر نیم ساعت میگفت جیش دارمو دو بار هم لباساشو نجس کرد.  بابایی بیچاره از بس بردتش سرپاش کرد کمر درد گرفته بود. جاتون خالی کلی پفک و تخمه و چایی و بیستکوییت خوردیمو خوش گذروندیم. موقع برگشتن هم ریحانه و فاطمه زهرا یه دوست پیدا کردن.  اسمش نفس بود و همراه ...
21 شهريور 1391